زندگی
زندگی یک بازی دردآور است ،زندگی یک اول بی آخر است،زندگی کردیم اما
باختیم، کاخ خود را روی دریا ساختیم،لمس باید کرد این اندوه را،بر کمر باید کشید
این کوه را،زندگی را با همین غمها خوش است،با همین بیش و همین کم ها خوش
است،باختیم و هیچ شاکی نیستیم،بر زمین خوردیم ئ خاکی نیستیم.
***
زندگی هنگامه ی فریاد هاست،سرگذشت و درگذشت یادهاست،زندگی تکرار جان
فرسودن است، رنج ما تاوان انسان بودن است.
***
شاید زندگی آن رسم خوشایندی نباشد که توانتظارش را میکشی ،حال به این جشن دعوت شده ای پس تا میتوانی زیبا برقص.
***
زندگی را دور بزن،آنگاه که بر تارک بلندترین قله ها رسیدی لبخندت را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیده اند.
***
زندگی روح را در جسم زندانی کرده است.
***
زندگی گرمی دلهای بهم پیوسته است،تا در آن عشق نباشد همه درها بسته است.
***
زندگی غمکده ای بیش نبود،سهم ما جز غم و تشویش نبود،به کدام خاطره اش
خوش باشیم؟که کدام خاطره اش نیش نبود؟
***
زندگی شراب تلخیست که همه محکوم به نوشیدن آن هستیم،به یاد آنهایی که دوستشان داریم ولی از آنها دوریم.
***
اینگونه زندگی کن:شاد اما دلسوز،ساده اما زیبا،مصمم اما بی خیال،مهربان اما جدی،سبز اما بی ریا،عاشق اما وفا دار
[ یکشنبه 89/7/18 ] [ 12:58 صبح ] [ asheghe tanha ]
نظر
برای گل نرگس
چنان روی تو حصار تنهایی مرا میشکند.نمیدانم از چه زمانی تو را شناختم ؟اما میدانم که معشوق را در تنهایی بهتر میتوان شناخت وشاید اگر خلوت عاشقانه ی تو برایم میسر شود با اینکه بسیار طعم تنهایی را چشیده ام دیگر نمیتوانم برای کسی تنهایی را معنی کنم.از آن میترسم که اگر به نزدت بیایم باز هم نتوانم آنچه را در دل دارم باز بگویم وشاید آن شاعری که میگوید:
گفته بودم چو بیایی غم دل باتو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
این لحظات را تجربه کرده باشد.آقای من میدانی؟هیچ میدانی که نرگس فقط به خاطر اینکه نشانی از تو دارد برایم زیباست؟میدانی که هر شعر عاشقانه ای زمانی برایم لذت دارد که مخاطبم تو باشی؟هیچ میدانی؟
دلم گرفته به غصه و خوب میدانم که سوز و آه دلم را تو خوب میدانی
برای من تنها چراغی که وجودم را گرما میدهد امید است.هرچند که میدانم این امید هم خود تو هستی و چیزی غیر تو نیست.برایم دعا کن!دعای معشوق در حق عاشق مستجاب است.
[ جمعه 89/7/16 ] [ 6:0 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
سالروز بزرگداشت شاعر معاصر ،سهراب سپهری گرامی باد
اهل کاشانم ، روزگارم بد نیست ، تکه نانی دارم ،خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی، مادری دارم بهتر از برگ درخت، دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که در این نزدیکیست لای این شب بوها، پای آن کاج بلند .
من مسلمانم ، قبله ام یک گل سرخ ، جانمازم چشمه، مهرم نور ، دشت سجاده ی من، من وضو با تپش پنجره ها میگیرم در نمازم جریان داردماه .......................
غربت
ماه بالای سر آبادی است
اهل آبادی در خواب
روی این مهتابی خشت غربت را میبویم
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار، به لب کوزه ی آب
غوک ها میخوانند.
.
مرغ حق هم گاهی.
کوه نزدیک من است:پشت افراها، سنجدها.
و بیابان پیداست .
سنگ ها پیدا نیست، گلچه ها پیدا نیست.
سایه هایی از دور ،مثل تنهایی آب،مثل آواز خدا پیداست
نیمه شب باید باشد.
دب اکبر آن است ،دو وجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست،روز آبی بود.
یاد من باشد فردا،بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم.
یاد من باشد فردا لب سلخ،طرحی از بزها بردارم،
طرحی از جاروها،سایه هاشان در آب.
یاد من باشد،هرچه پروانه که می افتد در آب،زود از آب در آرم.
یاد من باشد کاری نکنم ،که به قانون زمین بربخورد.
یاد من باشد فردا لب جوی،حوله ام را هم با چوبه بشویم.
یاد من باشد تنها هستم.
ماه بالای سر تنهایی است.
سهراب سپهری
سهراب سپهری از مردم کاشان و از خاندان لسان الملک سپهر ادیب و مورخ عصر قاجار است.در سال 1307 در قم به دنیا آمد.بیشتر عمرش را در تهران گذراند و از دانشگاه هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد.هم نقاشی توانا و هم شاعری توانا بود.سپهری در سال 1359 در تهران درگذشت.
[ پنج شنبه 89/7/15 ] [ 9:21 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
روز مرگم
رفتنم را دوستان باور کنید
روز مرگم اشک را شیدا کنید*روی قلبم عشق را پیدا کنید*روز مرگم خاک را باور
کنید*روی قبرم لاله را پرپر کنید*جامه را خاک و خاکستر کنید*خانه ام را وقف
نیلوفر کنید*پیکرم را غرق در شبنم کنید*روی قبرم لاله را خم کنید*روز مرگم
دوست را دعوت کنید*دور قبرم را کمی خلوت کنید*بعد مرگم خنده را از سر
کنید*رفتنم را دوستان باور کنید
[ پنج شنبه 89/7/15 ] [ 6:41 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
کم کم ز یادم میروی
باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم
من می توانم میشود آرام تلقین می کنم
با عکس های دیگری تا صبح صحبت می کنم
با آن اتاق خویش را بیهوده تزیین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست تا صبح بهتر می شود
فکری برای این دل تنهای غمگین می کنم
من می پذیرم رفتی و برنمی گردی همین
خود را برای د رک این صدبار تحسین می کنم
از جنب و جوش افتاده ام دیگر نمی گویم به خود
وقتی عروسی میکند این می کنم آن می کنم
هرچه دعا کردم نشد شاید کسی آمین نگفت
حالا تقاضای دلی سرشار از آمین می کنم
حالا نه تو مال منی نه خواستی سهمت شوم
این مشکل من بود و هست در عشق گلچین می کنم
کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست
این جمله را با تلخیش صد بار تضمین می کنم
[ پنج شنبه 89/7/15 ] [ 2:12 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
خدا را حس میکنم
عشق است که روح مرا به تموج وا میدارد و قلب مرا به جوش می آورد.استعدادهای نهفته ی مرا ظاهر میکند و مرا از خودخواهی و خودبینی می راند.دنیای دیگری حس میکنم و در عالم وجود محو میشوم.احساس لطیف *قلبی حساس و دیده ای زیبا بین پیدا میکنم.لرزش یک برگ* نور یک ستاره دور*موریانه ی کوچک*نسیم ملایم سحر*موج دریا و غروب آفتاب همه احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم مرا به دنیای دیگری میبرند.اینها همه از تجلیات عشق است.به خاطر عشق است که فداکاری میکنم.به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم.به خاطر عشق است که دنیا را زیبا میبینم و زیبایی را میپرستم.به خاطر عشق است که خدا را حس میکنم و او را میپرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش میکنم.
((شهید چمران))
[ پنج شنبه 89/7/15 ] [ 1:15 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر