دانشسرای عشق
حب الحسین رشته تحصیلی شماست،
دانشسرای عشق وجنون شهرکربلاست،
دررشته امام شناسی موفقید،
موضوع بحث،سینه زدن پای روضه هاست،
تاروزحشرمدرکتان رانمیدهند،
برگ قبولی همه درپوشه خداست،
پایین کارنامه ی هرکس نوشته است
این مهرسرخ ،مهرشهنشاه کربلاست.
[ جمعه 89/9/26 ] [ 11:42 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
خبربه دورترین نقطه جهان برسد
خبربه دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه بیشترازاین که پیش چشم خودت،
کسی که سهم توباشدبه دیگران برسد،
چه میکنی که اگراوراخواستی یک عمر، به راحتی کسی ازراه ناگهان برسد،
رها کنی برود،ازدلت جداباشد، به آنکه دوست ترش داشته،به آن برسد،
رهاکنی،بروند تادوپرنده شوند،
خبربه دورترین نقطه جهان برسد،
گلایه ای نکنی وبغض خویش رابخوری، که هق هق تومبادابه گوششان برسد،
خداکندکه نه...نفرین نمیکنم که مباد، به اوکه عاشق اوبودم زیان برسد،
خداکندکه فقط این عشق ازسرم برود،
خداکندکه فقط آن زمان برسد
[ جمعه 89/9/26 ] [ 9:53 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
نمیدونم!
عشق فریب دونگاهه،نمیدونم!
یا اینکه حدیث یه گناهه، نمیدونم!
عشق تمنای دوقلبه، نمیدونم!
یااینکه رفیق نیمه راهه، نمیدونم!نمیدونم!
عشق سوال بیجوابه،تأثیرپیاله ی شرابه،
درسینه نشوندش ثوابه،یا اینکه حباب روی آبه،
نمیدونم! نمیدونم!
[ جمعه 89/9/26 ] [ 9:20 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
برای عشق...
برای عشق تمناکن ولی خارنشو،
برای عشق قبول کن ولی غرورت روازدست نده،
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو،
برای عشق مثل شمع بسوزولی نگذارپروانه ببینه،
برای عشق پیمان ببندولی پیمان نشکن،
برای عشق جون خودتوبده ولی جون کسی رونگیر،
برای عشق وصال کن ولی فرارنکن،
برای عشق زندگی کن ولی عاشقانه زندگی کن،
برای عشق بمیرولی کسی رو نکش،
برای عشق خودت باش ولی خوب باش.
[ جمعه 89/9/26 ] [ 8:0 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
زندگی
بی اراده به دنیا آمدیم ، باحیرت زندگی میکنیم
و
باحسرت میمیریم،
این است مفهوم زندگی کردن،
پس
هرگز به خاطرغم هایت گریه مکن
و
مگذاراین زمین پست شنونده ی آوای غمگینت باشد...
[ جمعه 89/9/19 ] [ 12:55 صبح ] [ asheghe tanha ]
نظر
حسین
عالم همه قطره و دریاست حسین،
خوبان همه بنده و مولاست حسین،
ترسم که شفاعت کندازقاتل خویش،
از بس که کرم دارد و آقاست حسین.
تسلیت میگم.التماس دعا
[ دوشنبه 89/9/15 ] [ 11:16 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
جالبه!بخونیدش.
در بیمارستانی دو مرد در یک اتاق بستری بودند .
مرد کنار پنجره به خاطر بیماری ریوی بعداز ظهرها یک ساعت
در تخت مینشست تا مایعات داخل ریه اش خارج شود.
اما دومی باید طاق باز میخوابید و اجازه ی نشستن نداشت.آن دو
ساعتها در مورد همسر،خانواده،شغل ،تفریحات و خاطرات دوران سربازی صحبت
میکردند.بعازظهرها مرد کنار پنجره
در تخت می نشست و روی خود را به پنجره میکرد و هر آنچه را که میدید برای دیگران
توصیف میکرد.در آن حال
بیمار دوم چشمان خود را می بست و
تمام جزئیات دنیای بیرون را پیش روی خود مجسم میکرد.او با این کار جان تازه ای
میگرفت.چرا که دنیای بی روح و کسالت بار او با تکاپو و نشاط فضای بیرون پنجره
رنگ زندگی میگرفت.
در یک روز بعداز ظهر گرم مرد کنار پنجره از رژه ای بزرگ در خیابان خبر داد
مرد دومی با بستن چشمانش تمام صحنه را
آنگونه که هم اتاقیش توصیف میکرد مجسم میکرد
روزها و هفته ها به همین صورت سپری شد.یک روز صبح وقتی
پرستار به اتاق آمد با پیکر بی جان مرد کنار پنجره که با آرامش به خواب ابدی فرو رفته بود روبه رو شد
پس ازآنکه جسد را به خارج از اتاق منتقل کردند
مرد درخواست کرد که تخت او را به کنار پنجره منتقل کنند.به محض
اینکه در کنار پنجره قرار گرفت با شوق فراوان به بیرون نگاه کرد اما.......
تنها چیزی که دید دیواری بلند و سیمانی
بود.با تعجب به پرستار گفت:جلوی این پنجره که دیواره !
چرا او منظره ی بیرون را آننقدر زیبا توصیف میکرد؟؟؟
پرستار گفت:او نابینا بود.او حتی نمیتوانست این دیوار بلند سیمانی را ببیند.
شاید فقط میخواسته تو را به زندگی
امیدوار کند.بالاترین لذت در زندگی این است که علیرغم مشکلات خودتان
سعی کنید دیگران را شاد کنید.شادی اگر
تقسیم شود دوبرابر میشود.
انسانها سخن شما را فراموش میکنند.انسانها عمل شما را فراموش میکنند.اما آنها هیچگاه
فراموش نمیکنند که شما چه احساسی را برایشان بوجود آورده اید.
به یاد بیاورید که زندگی شمارش نفس های ما نیست بلکه
شمارش لحظاتی است که این نفس ها را میسازند.
[ دوشنبه 89/9/15 ] [ 12:38 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
گنجهایتان را از دست ندهید.
لطفا تا آخر متن رو بخونید.
تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح،86 هزار و 400 تومان به حساب شما
واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید همه ی پولها رو خرج کنید.
چون آخر وقت،حساب خود به خود خالی میشود
این صورت شما چه خواهید کرد؟؟؟؟؟البته که سعی میکنید تا آخرین ریال رو خرج کنید.
هر کدام از ما چنین بانکی داریم.
(بانک زمان) .هر روز صبح ،در بانک شما8640 ثانیه اعتبار ریخته میشود
و تا آخر شب این اعتبار به پایان
میرسد.هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.
ارزش یک سال را دانش آموزی که مردود شده میداند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس را به دنیا آورده میداند.
ارزش یک هفته را سر دبیر یک هفته نامه میداند.
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد میداند.
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده میداند.
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده میداند.
هر لحظه گنج بزرگیست.گنجتان را از دست ندهید.
به یاد آورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.
دیروز به تاریخ پیوست.فردا خواهد آمد.
[ شنبه 89/9/6 ] [ 1:42 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر
حتما بخونید.
بالاخره دکتر وارد شد.با نگاهی خسته،ناراحت و جدی.دکتر در حالی که قیافه ی نگرانی به خود گرفته بود گفت:
متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون بلشم.تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده ،پیوندمغزه.
این عمل کاملا در مرحله ی آزمایش ،ریسکی و خطرناکه.ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره.
بیمه کل هزینه ی عمل روپرداخت میکنه ولی هزینه ی مغز رو خودتون باید پرداخت کنید.
اعضای خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش میکردند.بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید:
خوب قیمت یه مغز چقدره؟دکتر بلافاصله جواب داد:5000$ برای مغز یک مرد و 200$برای مغز یک زن!
موقعیت ناجوری بود.آقایون داخل اتاق سعی میکردند نخندن و نگاهشون با خانمهای داخل اتاق تلاقی نکنه.
بعضی ها هم با خودشون پوزخند میزدند.
بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که چرا مغز آقایون گرونتره؟
دکتر با معصومیت بچه گانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که این قیمت استاندارد عمله!
باید یادآوری کنم که مغز خانمها چون استفاده میشه ،خوب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!!!!!!!!!!
[ شنبه 89/8/22 ] [ 10:2 صبح ] [ asheghe tanha ]
نظر
آقایون حتما بخونید!
روزی یک زوج ،بیست و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفتند.آنها در شهر مشهور شده بودند.به خاطر اینکه
در طول 25 سال حتی کوچکترین اختلافی با هم نداشتند.توی این مراسم،سردبیر های روزنامه های محلی هم جمع شده
بودند تا علت مشهور بودنشون (راز خوشبختیشون) رو بدوند. سر دبیر میگه آقا چطور ممکنه؟؟؟باور کردنی
نیست.مرد روزای ماه عسلش رو به یاد میاره و میگه :بعد از ازدواج برای ماه عسل به شمیلا رفتیم.اونجا برای اسب
سواری دو تا اسب مختلف انتخاب کردیم.اسبی که من انتخاب کرده بودم خوب بود و اسب همسرم سرکش!سر راهمون
اسب ناگهان پرید و همسرم رو از زین انداخت.همسرم خودشو جمع و جور کرد.به پشت اسب زد و گفت:این بار اولته!
بعد از چند دقیقه دوباره همون اتفاق افتاد،این بار همسرم نگاهی با آرامش به اسب کرد و گفت:این بار دومته!و دوباره
سوار اسب شد و راه افتادیم.وقتی که اسب برای سومین بار همسرم رو انداخت ،همسرم خیلی با آرامش تفنگشو از
کیفش در آورد و با آرامش شلیک کرد و اون اسب رو کشت.سر همسرم داد کشیدم و گفتم:چیکار
کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیوونه شدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟حیوون بیچاره رو کشتی!همسرم یه نگاهی به من کرد و گفت:این بار
اولته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
[ شنبه 89/8/22 ] [ 9:48 صبح ] [ asheghe tanha ]
نظر