سبدخوش بینی...
آسمان چشمانم سپیدبود زمین دلم سبز و زنبیل خاطره هایم پربودازعطریادتو،
ناگهان ابری برآمد... آسمان چشمانم را سیاه کرد،
زمین دلم را زرد و زنبیل خاطره هایم را دزدید
اما تو آمدی و ازسبدخوش بینی ات، نهال آرزویی به من هدیه دادی و
گفتی:بگیر و بکار که بهار در راه است.
[ دوشنبه 89/10/13 ] [ 11:4 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر