حرفهای ناگفتنی
وعده دادم که به تو سر نزنم*برسم تا دم در در نزنم*قول دادم به غزلهای خودم*زل به چشمان تو دیگر نزنم*مطمن باش
خیالت راحت*گله ای از تو به دفتر نزنم*این چه رسمیست که باید یک عمر *حرف خود را به تو آخر نزنم*برو ای عشق برو
تااینکه*روی دستان تو پرپر نشوم.....
آینه
پرسید که چرا دیر کرده است؟نکند دل دیگری او را اسیر کرده است؟خندیدم و گفتم او فقط اسیر من است تنها دقایقی چند تاخیر کرده است.شاید موعد قرار تغییر کرده است.خندید به سادگیم آینه و گفت:احساس پاک تو را زنجیر کرده است.گفتم از عشق من چنین سخن مگوی.گفت خوابی سالها دیر کرده است.در آینه به خود نگاه میکنم .آه عشق او عجب مرا پیر کرده است.راست گفت آینه که منتظر نباش.او برای همیشه دیر کرده است.
دل
دل ما حرف حساب حالیش نبود!جمع وضرب حساب کتاب حالیش نبود! تو یه چش به هم زدن گر میگرفت عشق بی رنج
وعذاب حالیش نبود!.دنبال سراب چشمات میدوید. نرسیدن به سراب حالیش نبود .حرفای خودش رو رک و راس میزدحرف
زدن پشت نقاب حالیش نبود.من میترسوندمش از آخر کار.اما ترس و اضطراب حالیش نبود.حالا هی بهش میگم دیدی
نموند؟دیدی اون شعرای ناب حالیش نبود؟اما دل توسینه مرده ساکته!اون از اولم جواب حالیش نبود!!!!!!!!!!!
جدایی
آمدی بی آنکه نامت را بدانم....لبخند زدی عاشقت شدم....نگاهت بهار بود....صدایت ابریشم....آرام شدم....نمیدانم چرا؟؟؟؟گفتی جدایی بی معنیست....پس دانستم که میمانی....ماندی اما نه برای همیشه....و رفتی ....بی آنکه نامت را بدانم.
فریاد عشق
نگاه کن خرمن گل در زنبیل حصیری بازوانت چگونه عطر خویش را شامه نواز تو میسازد تا شوق عاشق شدن دوباره در دلت جوانه زند و لحظه ی دیدار را صبورانه به انتظار نشیند.در امتداد نگاهت ایستاده ام تا در دیدگانت پرتو شعله های سوزان قلبم را درخشان بینی و فریاد عشق و دلدادگی را به گوش جان بشنوی.برای امروز.فردا و همیشه.