گفتم به چشم
یار گفت از چشم مستم کن حذ ر،گفتم به چشم
گفت چندان هم مکن قطع نظر،گفتم به چشم
گفت:آگاهی ز شرط عاشقی؟گفتم که چیست؟
گفت:باید بگذری از جان و سر،گفتم به چشم
گفت:پس بیم از چه میباشد تو را؟گفتم ز ننگ
گفت:از نام ننگ اینجا مبر،گفتم به چشم
گفت :دردی داری اکنون،گفتم آری درد عشق
گفت:درمانی مجوی آن را دگر ،گفتم به چشم
[ جمعه 89/7/23 ] [ 3:44 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر