مرا خط نزنی!
من مشق شبانه توهستم،مرابنویس...
من کلمه ای هستم درنوشته های ذهن تو...
که گاهی اشتباه می نویسی ام...
اماخوشحالم که آنچه دردست توست مدادنیست،
بلکه خودکاریست که هیچ پاک کنی
نمیتواندمرا ازبرگه های کاغذذهنت پاک کند...
پاک کن ها را یارای مقاومت نیست...
میگذارم هرچه میخواهند سیاه کنندچهره های سفیدشان را...
تنها ازتو میخواهم،میخواهم مراخط نزنی...
من بی نقطه...بی صدا...بی حرف...بی هیچ،بی هیچ...
بگذار بی هیچ بمانم،اما مراخط نزن...
همیشه ازفاصله ها گله ها میکنیم،
شایدیادمان رفته که درمشق های کودکی
برای فهمیدن کلمات،کمی فاصله هم لازم بود...
اما میشکنم این فاصله را و میگویم
ما دیگر دوکلمه نیستیم که بینمان فاصله بیفتد،
ما یک کلمه میشویم تاباهم معنا بیابیم ،تا بی هم معنایی نداشته باشیم...
[ چهارشنبه 90/2/7 ] [ 9:56 عصر ] [ asheghe tanha ]
نظر