دلم گرفته آسمون، نمیتونم گریه کنم، شکنجه میشم ازخودم، نمیتونم شکوه کنم، انگاری کوه
غصه ها، رو سینه ی من اومده، آخ،داره باورم میشه، خنده به ما نیومده، دلم گرفته
آسمون، ازخودمم خسته ترم، تو روزگار بی کسی، یه عمره که دربه درم، حتی صدای
نفسم، میگه که توی قفسم، من واسه آتیش زدن یه کوله بارشب بسم، دلم گرفته آسمون، یه
کم منو حوصله کن، نگو که ازاین روزگار، یه خورده کمترگله کن، منو به بازی میگیره
عقربه های ساعتم، برگه تقویم میکنه، لحظه به لحظه لعنتم، آهای زمین: یه لحظه تو نفس
نزن، نچرخ تا آروم بگیره یه آدم شکسته تن
بیا وقتی برای عشق هورا میکشد احساس، به روی اجتماع بغض حسرت،گاز اشک آور بیندازیم! بیاباخودبیاندیشیم،
اگریک روز، تمام جاده های عشق را بستند، اگریک سال چندین فصل، برف بی کسی بارید... اگریک روزنرگس،
درکنارچشمه غیبش زد، اگریکشب شقایق مرد، تکلیف دل ما چیست؟ و من احساس سرخی میکنم چندیست و من از
چندشبنم پیش در خوابم! نزول عشق را دیدم، چرا بعضی برای عشق، دلهاشان نمیلرزد؟ چرابعضی نمیدانند که این دنیا،
به تار موی یک عاشق نمی ارزد؟ چرا بعضی تمام فکرشان ذکر است و درآن ذکرهم یاد خدا خالیست وگویی میوه ی
اخلاصشان کال است. چرا؟؟؟!