سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طنز نوروزی

         

از قدیم الایام گفته اند که  همیشه بهترین دفاع در  حمله است. پس مجال ندهید و در اولین فرصت ممکن  حمله کرده و به دیدن اقوام و بستگان عزیزتان بروید.  فراموش نکنید که این یک قانون نانوشته است که  اگر گل نزنید گل می خورید!


البته خب برخی هم تفکرات تدافعی دارند و بر این عقیده اند که اول باید گل نخورد و سپس  در ضد حملات کار حریفان (اقوام!) را یکسره کرد. اگر احیاناً جزو این دسته از افراد هستید تهیه یک عدد آیفون تصویری برای منزلتان به شدت توصیه می شود چرا که وجود آیفون تصویری کمک بسیار زیادی  به نبودن شما در منزل خواهد کرد!
به تلفن های ناشناس و مشکوک پاسخ ندهید. مخصوصاً  به تماس هایی که از باجه تلفن های اطراف منزلتان گرفته می شود. چرا که ممکن است مورد  عمل انجام شده قرار گرفته و با جمله ی معروف داشتیم از این طرف ها رد می شدیم گفتیم ببینیم اگر هستید یه سری هم به شما بزنیم“ رو به رو شوید!ادامه مطلب...



[ شنبه 89/12/28 ] [ 2:13 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

من........را

من عشق رادرتو، تو را در دل،

 دل رادرموقع تپیدن و تپیدن رابه خاطرتو دوست دارم....‏

من غم را درسکوت،‏ سکوت را درشب،‏

شب را در بستر و بستر را برای ‏ اندیشیدن به خاطرتو دوست دارم....‏

من بهار را به خاطرشکوفه هایش،

زندگی را به خاطر زیباییش و

زیبایی اش را به خاطر تو دوست دارم....‏

 من دنیا را به خاطرخدایش،‏

خدایی که تو راخلق کرد دوست دارم....‏‎



[ سه شنبه 89/12/24 ] [ 5:43 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

حجله یا گور؟!(مهدی اخوان ثالث!!!)طنز

شنیدم در دهی از آنورآباد

جوانی سخت کمرو گشت داماد

تو گویی جز سکوت و جز شنفتن

 نداردهیچ زادی بهرگفتن

شب عیش و زفاف و وصلت آمد

جوان درحجله باصدخجلت آمد

دو محرم را به خلوت کرده بودند

 فراش وصل راگسترده بودند

 مهیا مقتضی و منع مفقود

گل وگلچین و رخصت هرسه موجود

 ولی کمرو جوان،هررشته میتافت برای گفت وگو حرفی نمیافت

عروس ازانتظارخودکلافه

ز بیتابی وخشمش پرقیافه

به قول پیرهای استخوان دار

 جوان خندان شود باکاه دیوار

 جوان و اینقدر بیحال وکمرو؟

ندانم کاه دیوار است یا شو؟

سرانجام آن جوان دل را به دریا زدوپرسید ازهمسرکه آیا

تومیدانی اصول دین بودچند؟

عروسش زدتمسخربار لبخند

که حجله ست این،نه گور ای خانه آباد!

نکیر ومنکری تو،یا که داماد؟!

 خدایا حجله ام راگورگردان ز من این کره خر را دور گردان!

البته باعرض معذرت ازدوستان ،دیدم جنبه ی طنز داره گذاشتم،لطفا برداشت بد نکنید.‏‎ ‎



[ دوشنبه 89/12/16 ] [ 10:38 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

قلبم را تقدیمت میکنم تا بدانی بی ریاترینم!

                                                                                  

 

 

 

                                                            

 

قلبم راتقدیمت میکنم تا بدانی بی ریاترینم
اشکی برای اندوهت می ریزم تابدانی پر احساس ترینم
شوق وصال حس غریبی است
برایت ترسیم میکنم حس خوشبختی را تا بدانی خوشبخت ترینم
موجی از عشق را برساحل وجودت میفرستم
تا بدانی عاشق ترینم وشعرم را تقدیمت میکنم
تا بدانی که من ساده ترینم

 

  

 

  

 



[ دوشنبه 89/12/16 ] [ 12:26 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

یک قلب خسته از ضربان ایستاده است

 

من مرده‌ام ، نشان که زمان ایستاده است


                                                             و قلب من که از ضربان ایستاده است


مانیتور کنار جسد را نگاه کن


                                                              یک خط سبز از نوسان ایستاده است


چون لخته‌یی حقیر نشان غمی بزرگ


                                                            در پیچ و تاب یک شریان ایستاده است


من روی تخت نیست ، من این‌جاست زیر سقف


                                                           چیزی شبیه روح و روان ایستاده است


شاید هنوز من بشود زنده‌گی کنم


                                                                روحم هنوز دل‌نگران ایستاده است


اورژانس کو؟ اتاق عمل کو؟ پزشک کو؟


                                                         لعنت به بخت من که زبان ایستاده است


اصلا نیامدند ببینند مرده‌ام


                                                                شوک الکتریکی‌شان ایستاده است


فریاد می‌زنم و به جایی نمی‌رسد


                                                                فریادهام توی دهان ایستاده است


اشک کسی به خاطر من در نیامده


                                                        جز این سِرُم که چکه‌کنان ایستاده است


شاید برای زل زدن‌ام گریه می‌کند


                                                        چون چشم‌هام در هیجان ایستاده است


ای وای دیر شد بدن‌ام سرد روی تخت


                                                          تا سردخانه یک دو خزان ایستاده است


آقای روح! رسمی شد دادگاه‌تان


                                                                 حالا نکیر و منکرتان ایستاده است


آقای روح! وقت خداحافظی رسید


                                                        دست جسد به جای تکان ایستاده است


 


مرگ‌ام به رنگ دفتر شعرم غریب بود


                                                         راوی قلم به دست زمان ایستاده است:


یک روز زاده شد و حدودی غزل سرود


                                                         یادش همیشه در دل‌مان ایستاده است


یک اتفاق ساده و معمولی‌ست این


                                                         یک قلب خسته از ضربان ایستاده است


 




[ دوشنبه 89/12/16 ] [ 12:24 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

قسم......

قسم خوردم که پا به پای تو مسیر جاده عشق را بپویم




اما جاده عشق همراهی نمی کند

قسم خوردم که همراه تو آرامش دریای عشق را حس کنم

اما دریای عشق سرابی بیش نبود

قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقی جز تو در قلبم نباشد

اما حس می کنم تو عشقم را فراموش کرده ای

قسم خوردم تنها امید قلب بیقرارم ، نگاه چشمهای مهربانت باشد

اما تو نگاه زیبایت را از من  پنهان می کنی

قسم خوردم تا آخرین نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم

اما می دانم که تو دیگر دوستم نداری

قسم خوردم جز عشق تو ، هیچ عشقی را به قلبم راه ندهم

اما فهمیدم که تو معنای عشق مرا از یاد برده ای

قسم خوردم از غم عشق تو دیوانه شوم و بمیرم

اما فهمیدم که حتی برای مردن هم خیلی دیر شده خیلی !

شاید هیچ وقت احساس مرا درک نکنی و عشق مرا نادیده بگیری

اما سوگند یک عاشق ، هرگز شکستنی نیست

پس باز هم قسم می خورم که هرگز و هرگز سوگندهایم را نشکنم

و تا پای جان عاشق بمانم و عاشق بمیرم




[ سه شنبه 89/12/10 ] [ 12:44 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

اگر مانده بودی......

اگر مانده بودی...

 

اگر مانده بودی تورا تا به عرش خدا میرساندم


 

اگر مانده بودی تورا تا دله قصه ها میکشاندم


 

اگر با تو بودم به شب های غربت،که تنها نبودم


 

اگر مانده بودی ز تو مینوشتم تورا میسرودم


 

مانده بودی اگر نازنینم،زندگی رنگ و بوی دگر

 داشت


 

این شبه سرد و غمگین غربت،با وجود تو رنگ سحر

داشت


 

با تو این مرغک پر شکسته،مانده بودی اگر بالو پر

 داشت


 

با تو میلی نبودش ز طوفان،مانده بودی اگر همسفر

 داشت


 

هستیم را به آتش کشیدی،سوختم من

 ندیدی ندیدی


 

مرگ دل آرزویت اگر بود،مانده بودی اگر

میشنیدی


 

باتو دریا پر از دیدنی بود،شب ستاره گلی

چیدنی بود


 

خاک تن شسته در موج باران،در کناره تو

 بوسیدنی بود


 

بعد تو خشم دریا و ساحل،بعد تو پای من

 مانده در گل


 

مانده بودی اگر موج دریا تا ابد هم پر از

 دیدنی بود


 

باتو و عشق تو زنده بودم،بعد تو من خودم هم

 نبودم


 

بهترین شعر هستی رو با تو،مانده بودی اگر

 میسرودم



[ سه شنبه 89/12/10 ] [ 12:43 عصر ] [ asheghe tanha ] نظر

داستان


                                         قصه عشق

وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بودو اون من رو داداشی صدا می کرد.به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون توجهی به این مسئله نمی کرد.آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست.من جزومو بهش دادم.بهم گفت: متشکرم.و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

............

تلفن زنگ زد.خودش بود.گریه می کرد.دوست پسرش قلبش رو شکسته بود..از من خواست که برم پیشش.نمی خواست تنها باشه.من هم اینکارو کردم.وقتی کنارش رو کاناپه نشسته بودم.تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.بعد از دو ساعت دیدن فیلم و خوردن ? بسته چیپس خواست بره که بخوابه،به من نگاه کرد و گفت:متشکرم و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم....علتش رو نمی دونم.

.......

روز قبل از جشن دانشگاه پیش من اومد.گفت:"قرارم بهم خورده،اون نمی خواد با من بیاد." من با کسی قرار نداشتم.ترم گذشته ما به هم قول داده بودیم که اگه زمانی هیچ کدوممون برای مراسمی پارتنر نداشتیم با هم دیگه باشیم،درست مثل یه خواهرو برادر.ما هم با هم به جشن رفتیم.جشن به پایان رسید.من پشت سر اون،کنار در خروجی،ایستاده بودم.تمام هوش و حواسم به اون لبخند زیبا و اون چشمان همچون کریستالش بود.آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون مثل من فکر نمی کرد و من این رو می دونستم.به من گفت:متشکرم.شب خیلی خوبی داشتیم. و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

........

یه روز گذشت.سپس یه هفته،یه سال...قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم.روز فارغ التحصیلی فرا رسید.من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره.می خواستم که عشقش متعلق به من باشه.اما اون به من توجهی نمی کرد و من این رو می دونستم.قبل از اینکه کسی خونه بره به سمت من اومد.با همان لباس و کلاه فارغ التحصیلی، با گریه من رو در آغوش گرفت و سرش رو روی شونه من گذاشت و آروم گفت: تو بهترین داداشی دنیا هستی،متشکرم.و گونه من رو بوسید.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.

اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

......

نشستم روی صندلی،صندلی ساقدوش،توی کلیسا،اون دختره حالا داره ازدواج می کنه،من دیدم که بله رو گفت و وارد زندگی جدیدی شد.با مرد دیگه ای ازدواج کرد.من می خواست که عشقش متعلق به من باشه.اما اون اینطوری فکر نمی کرد و من این رو می دونستم.اما قبل از اینکه از کلیسا بره رو به من کردو گفت:تو اومدی؟متشکرم.می خوام بهش بگم،می خوام که بدونه،من نمی خوام فقط داداشی باشم.من عاشقشم.اما...من خیلی خجالتی هستم...علتش رو نمی دونم.

.....

سالهای خیلی زیادی گذشت.به تابوتی نگاه می کنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون خوابیده،فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند.یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه.دختری که در دوران تحصیل اون رو نوشته.این چیزی هست که اون

نوشته بود:

"تمام توجهم به اون بود،آرزو می کردم که عشقش برای من باشه.اما اون توجهی به این موضوع نداشت و من این رو می دونستم.من می خواستم بهش بگم،می خواستم که بدونه که نمی خوام فقط برای من یه داداشی باشه.من عاشقش هستم.اما...من خجالتی ام...نمی دونم....همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره....

.......ای کاش این کارو کرده بودم....با خودم فکر می کردم و گریه می کردم



[ سه شنبه 89/12/10 ] [ 11:52 صبح ] [ asheghe tanha ] نظر

مکالمه ی دستمال کاغذی واشک

 

دستمال کاغذی به اشک گفت:

قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم !
با من ازدواج می‌کنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر ساده‌ای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانه‌های اشک کاشت



[ سه شنبه 89/12/10 ] [ 11:23 صبح ] [ asheghe tanha ] نظر

همسردلسوز!!!(طنز)

 

  خانمی شوهرش رابه مطب دکتربرد.

 بعدازمعاینه،دکتر،خانم رابه طرفی بردوگفت:

 اگرشما این کارها را انجام ندهیدبه طورحتم شوهرتان خواهدمرد.

‏1.هرصبح برایش یک صبحانه ی مقوی درست کنید و

 باروحیه ی خوب او را به سرکاربفرستید.

 ‏2.هنگام ناهار،غذای مغذی وگرم درست کنید و

 قبل ازاینکه به سرکاربرود اورا دریک محیط خوب موردتوجه قراربدهید.

‏3.برای شام یک غذای خوب ومخصوص درست کنید و او درکارهای خانه اصلاکمک نکند.

 درخانه،شوهرازهمسرش پرسید: دکتربه تو چه گفت؟ خانم گفت: شما خواهید مرد!



[ شنبه 89/11/30 ] [ 10:30 صبح ] [ asheghe tanha ] نظر

:: مطالب قدیمی‌تر >>