تو آمدی مهمان شدی، مهمان قلب عاشقم
جانم شدی روحم شدی، من بودنت را قانعم

حرفی زدی گفتی که من باتو نهایت می شوم
گفتم بمان، باتو پر از شور و حرارت می شوم

گفتی به من با غیرِ من هرگز نیاسودی چنین
 گر غیر این بوده بگو، غرق حسادت می شوم

حرفی بزن چیزی بگو، از من چرا دل می بُری
من که به فرمانِ توام، از تو اطاعت می شوم

بی تو مثالِ برکه ای تنها و یک جا مانده ام
 رنجم مده با من بمان، من باتو دریا می شوم

 دوری ز من... از هرچه دنیای من است
راضی به رنج من مشو، از تو تمنّا می شوم

 بی چشمِ جان من دیده ام روی اهورای تو را
با چشم دل بینم تو را، غرق تماشا می شوم

 روزی به رسم عاشقی کردی سلام و این چنین
 در عشق خود کردی گمم، من باتو پیدا می شوم

 گفتم نرو با من بمان، بی تو به آخر می رسم
غمگین صدایم می زنی، از خواب من پا می شوم!